جدول جو
جدول جو

معنی خرمه زر - جستجوی لغت در جدول جو

خرمه زر
(خَ مَ زَ)
نام ناحیتی است بنزدیک آمل بنابر قول ابن اسفندیار. رابینو آنرا ’خرمه زر’ آورده و می گوید آن با ’هازمه زر’ یا ’هازمه ذر’ نزدیک آمل مقایسه شود. در ترجمه فارسی کتاب رابینو این کلمه ’خرمزر’ آمده است. رجوع به استرآباد و مازندران رابینو بخش انگلیسی ص 130 و ترجمه فارسی آن ص 173 کتاب شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خایه زر
تصویر خایه زر
گلولۀ زر
کنایه از آفتاب، گیتی پرور، چتر نور، طاس زر، چراغ روز، طرف دار انجم، طاووس مشرق خرام، اسطرلاب چهارم، سپر آتشین، چتر زر، چتر روز، چراغ سحر، خایه زرّین، چتر زرّین، طاووس فلک، غزاله، طاووس آتش پر برای مثال در آن گوهرین گنج بن ناپدید / بدی خایۀ زر خدای آفرید (نظامی۵ - ۸۱۴)
فرهنگ فارسی عمید
(خُ دَ / دِ یِ زَ)
برادۀ زر. ریزه های طلا. ریزه های زر:
بس سبک پر مپر ای مرغ که می نامه بری
تا ز رخ پای ترا خردۀ زر بربندیم.
خاقانی.
، کنایه ازردی که در میان گل سرخ باشد و برای تنگ شدن فرج در فرزجه ها بکار برند و آنرا زرگل نیز گویند. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(خُرْ رَ)
قریه ای است فرسنگی بیشترمیانۀ شمال و مغرب اشفایقان. (فارسنامۀ ناصری)
لغت نامه دهخدا
(ژَ نَ / نِ)
نرم بر. محیل. مکار. گربز. موذی. که مقاصد سوء خود را به آهستگی و ملایمت پیش برد. (یادداشت مؤلف). آب زیرکاه
لغت نامه دهخدا
(قُ صَ / صِ یِ زَ)
کنایه از آفتاب است. (آنندراج). رجوع به قرص زر شود
لغت نامه دهخدا
(خِ مِ سَ)
دهی است جزء دهستان گیل دولاب بخش رضوانده شهرستان طوالش، واقع در 7 هزارگزی شمال خاوری رضوانده کنار دریا با511 تن سکنه، آب آن از رود خانه شفارود و محصول آن برنج و شغل اهالی زراعت و صید ماهی است کاظم محله جزء این ده می باشد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
دهی است از دهستان بکش بخش فهلیان و ممسنی فارس. واقع در جنوب خاوری فهلیان کنار راه شوسۀ کازرون به فهلیان. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(خوَرْ / خُرْ دَ / دِ)
آنکه آذوقۀ خانه روزبروز خرد نه یکجا برای ماهی یا سالی. مقابل عمده خر. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(خُ دَ / دِ سَ)
آنکه سر کوچک دارد. آنکه سر او بزرگ نیست. کوچک سر
لغت نامه دهخدا
(خُرْ رَ)
دهی است از دهستان جرۀ بخش مرکزی شهرستان کازرون، واقع در 63هزارگزی جنوب خاوری کازرون کنار راه فرعی کازرون به فراشبند. این ده در جلگه قرار دارد و گرمسیر است. آب آن از رود خانه جره و محصول آن غلات و برنج و کنجد و ماش و مرکبات و شغل اهالی زراعت می باشد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(چَ مَ زَ)
دهی است از دهستان هندمینی بخش بدرۀ شهرستان ایلام که در 105 هزارگزی خاور ایلام و 3هزارگزی شمال راه مالرو صیمره واقع است. کوهستانی وگرمسیر است و 50 تن سکنه دارد، آبش از چشمه. محصولش غلات، حبوبات و لبنیات. شغل اهالی زراعت و گله داری وراهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ یِ زَ)
آفتاب، فلک چهارم، برج اسد. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (برهان قاطع)
لغت نامه دهخدا
(یَ / یِ یِ زَ)
کنایه از آفتاب. (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، گلولۀ زر. (آنندراج) :
در آن گوهرین گنج بن ناپدید
بدی خایۀ زر خدای آفرید
زمانه دگر گونه آیین نهاد
شد آن مرغ کو خایه زرین نهاد.
نظامی
لغت نامه دهخدا
تصویری از خامه زن
تصویر خامه زن
نقاش صورتگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خامه زن
تصویر خامه زن
((~. زَ))
نقاش، صورتگر
فرهنگ فارسی معین
خرمن جار، خرمنگاه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
گوسفند کبود رنگ و گوش کوتاه
فرهنگ گویش مازندرانی
خرمن گر، کسی که کار خرمن را انجام دهد
فرهنگ گویش مازندرانی
خرمن گاه، سرخرمن، مکان خرمن کوبی
فرهنگ گویش مازندرانی
خرمگس
فرهنگ گویش مازندرانی